آقا جان سلام
بی مقدمه شروع می کنم,بی حکمت نیست که بزرگان ما به ما توصیه کرده اند , وقتی می خواهیم با شما حرف بزنیم با همان لحن و واژه و جملاتی که شما به ما آموخته اید با شما سخن بگوییم و درد دل کنیم.
دلم آکنده از درد است و شما بهتر از من می دانید .و بزرگترین و سخت ترین درد هم از این خودِ بی خود است.خودی که هر روز بیشتر از پیشتر با حقیقت شما فاصله دارد.
اگر بگویم که تلاش می کنم از این فاصله بکاهم راست نگفته ام. به عمل کار برآید به سخندانی و سخنرانی نیست.
پر بی راه نمی گویم که درکودکی ونوجوانی ما را با امام زمانی آشنا کردند که با چراغانی و شرشره و شربت و شیرینی و شعرخوانی همراه بود. همه اش احساس بود و احساس. فکر نمی کنم خیلی هم اشتباه بود. اما ای کاش ادبیات ما را هم می فهمیدند .
بزرگ شده بودیم که به حد اقل هایی از آشنایی با شما نیاز داشتیم باز همان چراغانی و مدیحه سرایی بود که دست زدن هم به آن افزوده شد و آهنگ سروده ها هم هیجان برانگیزو گاهی نیز سرقت محترمانه خواننده های مبتذل و ... بود.
دلسوزانی ! هم برای این که دست ما را از گناه و ستم به خود و جامعه کوتاه کنند و دل و ذهن ما را از تباهی ها منصرف کنند؛ متاسفانه از شما چهره ای غیر اخلاقی و خشن و خونریز که جهانی را به دریایی از خون تبدیل می کند! به ما تحویل دادند. هر رطب و یابسی را به هم بافتند تا مثلا ما امام زمانی شویم.
گفتند فلان روز و ماه و سال می آیی و تطبیق کردند وتردامنانی را یار و جانشین شما معرفی کردند.
اندیشه ورانی ! برایمان از انتظار گفتند , از وظایف یک منتظر؛ از سازندگی خود و جامعه در عصر غیبت شما ؛ از ضرورت و هدف و فلسفه وجود شما.
از حق نگذرم انصافا درسنامه ها بسیار عمیق ؛ زیبا و سیراب کننده ذهن و اندیشه تشنه
و تفتیده ما بود.اما حیف که این ها همه لایه سطحی حقیقت مهدوی هم نبود!
آقای من! افسوس وبی شمار افسوس ازبی شمار لحظه هایی که از دست ما خون دل خوردی و
همچون پدرتان علی(علیه السلام )سر در چاه بی کسی و تنهایی فرو بردی و شکوه کردی.
آقای من!"من از بیگانگان هر گز ننالم"
نمی دانم به این جشن وسرور هایی که برای شما می شود چقدر رضایت دارید و یا حد و اندازه تکلیف و وظیفه ما چقدر است؟!
ملاک و معیاردوستی شما همین بروز هیجانات و احساسات و نذر صلوات و زیارت آل یاسین و دعای فرج است!
به راستی اگرشما روزی به میان ما بیایید به همین حد از دوستی مهر تایید می زنید؟
آقا مرا ببخشید ! احساسم خشکیده است و نامه نگاری بلد نیستم که شما از ما نامه نگاری نمی خواهید.
خلاصه کنم شرح درد خویش را که مدعیان محبت شما که مثلا ما باشیم! بار شماییم نه یارتان.
آقای من! دلم درد دارد که دنبال امام دلِ خویش می گردم و فرش قرمز زیرپایش پهن کرده ام و دل به امام دادگستری که برای رسیدن به هدف به کشیدن دانه جوی از دهان موری ازبه ستم رضایت نمی دهد؛ نسپرده ام.
مراسمات و جشن و سرورهای خود را "تعظیم شعائر" نام نهادیم.
نمی دانم تعظیم شعائرند یا تعظیم شعار؟!
و آیا شعائر ما را به مناسک و شریعت نزدیک کرده است یا نه؟
سبک زندگی ما رنگ و بوی شما را ندارد آقا!
ببخشید آقا....